-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مهی که زینت حسنست گرمی خویش طپانچه بر رخ خورشید میزند رویش
2 چرنده را ز چرا باز میتواند داشت نگاه دلکش ناوک گشای آهویش
3 هزار خنجر زهر آب داده نرگس او کشیده بهر دلیری که بنگرد سویش
4 چنان ربود دل مرا که هیچ دیده ندید همین کدیایت محل غمزهٔ محل جویش
5 ز راه دیده به دل میرسد هزار پیام به نیم جنبشی از گوشههای ابرویش
6 خدنگ نیمکش غمزهاش نخورده هنوز به من چشانده فلک زور و دست و بازویش
7 نهفته کرده کمانی به زه که بیخبرند ز ناوک افکنی آن دو چشم جادویش
8 خموشیش نه ز اعراض بود دی که نداد به لب مجال سخن غمزه سخنگویش
9 هنوز محتشم آن ماه نارسیده ز راه بیا ببین که چه غوغاست بر سر کویش