-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مه آتش پرستم آتش اندر جان غمکش زد در آتشگاه رسوایی به خان و مانم آتش زد
2 عجب نبود اگر غش کرده تا محشر فتد آنکاو ز دست ساقی مهوش دو جام صاف بیغش زد
3 گر از دور جنون شد روزگارم تیره نبود عیب که این آتش به من سودای آن شوخ پریوش زد
4 چو مرکب تاخت آن چابک سوار شوخ در میدان به خلق دهر آتش از شرار نعل ابرش زد
5 دهد آب میش تسکین و لطف خنده ساغر اسیری را که دوران شعله در جان مشوش زد
6 خوش آن رندی که در دیر مغان گر ساغر گردون ز دست مغبچه در دست او افتاد یک کش زد
7 خوشی آن یافت ای فانی که دوران هر می ناخوش خوشی آن یافت ای فانی که دوران هر می ناخوش