- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگسوار از سر خوان وصال خود مران ما را نه مهمان توام آخر بخوان روزی بخوان ما را
2 کنار از ما چه میجویی میان بگشاد می، بنشین به اقبالت مگر کاری برآید زین میان ما را
3 از آنم قصد جان کردی که من برگردم از کویت « معاذا الله» که برگردم چه گردانی به جان ما را
4 تو زوری میکنی بر ما و ما خواهیم جورت را کشیدن چون کمان تا هست پی بر استخوان ما را
5 رقیبان در حق ما بد همی گویند و کی هرگز توانند از نکو رویان جدا کردن بدان ما را
6 چو اجزای وجود ما مرکب شد ز سودایت چه غم گر چون قلم گیرند مردم بر زبان مارا
7 قیامت باشد آن روزی که بر سوی تو چون نرگس ز خواب خوش بر انگیزند مست و سرگردان مارا
8 نشان آب حیوان کز دهان خضر میجستم دهانت میدهد اینک به زیر لب نشان مارا
9 بیا سلمان بیا تا سر کنیم اندر سر کارش کزین خوشتر سر و کاری نباشد در جهان ما را