گل شکفت و شوق آن گل چهره از هلالی جغتایی غزل 123

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

گل شکفت و شوق آن گل چهره از سر تازه شد

1 گل شکفت و شوق آن گل چهره از سر تازه شد وای جان من! که بر دل داغ دیگر تازه شد

2 گرد آن رخسار گل گون خط ز نگاری دمید همچو اطراف چمن، کز سبزه تر تازه شد

3 آمد از کویت نسیمی، غنچه دلها شکفت گلشن جان زان نسیم روح پرور تازه شد

4 تا گذشتی همچو آب خضر بر طرف چمن هر خس و خاشاک چون سرو و صنوبر تازه شد

5 توسنت بار دگر پا بر رخ زردم نهاد دولت من بین! که بازم سکه زر تازه شد

6 زخمهای تیر مژگان سر بسر آورده بود چون نمک پاشیدی از لبها، سراسر تازه شد

7 تازه شد جان هلالی، تا بخون عاشقان رسم خونریزی از آن شوخ ستمگر تازه شد

عکس نوشته
کامنت
comment