- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گِل ما را ز ازل با غم تو بسرشتند قصه ی عشق تو را بر سر ما بنوشتند
2 گرچه داری تو فراغت ز من ای جان گویی تخم مهر تو مرا در دل و در جان کشتند
3 آه از آن مردمک چشم که بس خون ریزست که به تیغ ستم غمزه جهانی کشتند
4 گرچه مشّاطه ی حسنش به نگار آمده بود لیک دستانش به خون دل ما می شستند
5 عاشقان سر زلف تو به بوی تو هنوز از غمت بی سر پا گرد جهان درگشتند
6 جامه ی وصل تو خیاط خیالم می دوخت دل و جان رشته به انگشت وفا می رشتند
7 یک زمان بر لب کشت آی و مخور غم به جهان که بسا ماه رخ و سرو قد اکنون خشتند