1 گل روز دو عرض میدهد مایهٔ خویش زنهار میفکن تو بر آن سایهٔ خویش
2 او خود چو ببیند پس از آن پایهٔ خویش در پای تو ریزد همه پیرایهٔ خویش
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام
1 معشوقه به رنگ روزگارست با گردش روزگار یارست
2 برگشت چو روزگار و آن نیز نوعی ز جفای روزگارست
1 ساقیا بادهٔ صبوح بیار دانهٔ دام هر فتوح بیار
2 قبلهٔ ملت مسیح بده آفت توبهٔ نصوح بیار