1 شعلهٔ رخسار او تا شمع بزم باده بود موج می پروانهٔ آتش به جان افتاده بود
2 پیش از آن ساعت که آمد سر و شوخش در خرام رنگ را چون نقش پا رخسارم از کف داده بود
3 از کف پایت ز بس نازکتر از برگ گل است بوسه چینی را لب هر غنچه ای آماده بود
4 شب که پیمودی تو بر دلها شراب جلوه را محتسب لبریز کیفیت چو جام باده بود
5 دست لطفی ساقی کوثر زخاکش بربگرفت ورنه جویا همچو نقش پا به ره افتاده بود
دیدگاهها **