ماهی که خاست در شهر از رفتنش قیامت از جامی غزل 33

ماهی که خاست در شهر از رفتنش قیامت

1 ماهی که خاست در شهر از رفتنش قیامت شکر خدا که آمد باز از سفر سلامت

2 من شاه تخت عشقم تاج شرف به فرقم سنگی که بر سر من می آید از ملامت

3 عشقم ندیم جان شد بی عشق اگر ز جانم روزی دمی برآمد، دارم بر آن ندامت

4 بررغم شیخ شهرم پیر مغان دهد می پیش من این کرم هست افزون ز صد کرامت

5 گر وصف گل نویسم یا حال سرو گویم اینها همه کنایت زان عارض است و قامت

6 چشمم کند نظاره آن رو و دل شود خون آن می کند جنایت وین می کشد غرامت

7 جامی به عزم کعبه دیگر نبست محمل تا شد حریم دیرش سرمنزل اقامت

عکس نوشته
کامنت
comment