- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشق اول ز سر جان و جهان برخیزد آنگه اندر پی آن راحت جان بر خیزد
2 جان و جانان نشود هر دو میسر با هم هر که این میطلبد از سر آن بر خیزد
3 در ره عشق کسی گرم روی داند کرد که باول قدم از هر دو جهان برخیزد
4 مرد سودا نبود بر سر بازار غمش جز کسی کو ز سر سود و زیان برخیزد
5 زرفشانی چه بود در نظر سیمبران مرد باید ز سر نقد روان بر خیزد
6 دایم از بیم دلم بید صفت میلرزد که مباد از برم آنسرو روان بر خیزد
7 دارد آنرشک پری خاصیت حور بهشت گر نشیند بر او پیر جوان برخیزد
8 غمزه و ابروی تو تیر و کمان ستم است آه از آنلحظه که تیرش ز کمان برخیزد
9 در میان من و او ابن یمین است حجاب خرم آنروز که اینهم ز میان بر خیزد