زآتش عشقت علم زد رشته جانم چو شمع از جامی غزل 202

زآتش عشقت علم زد رشته جانم چو شمع

1 زآتش عشقت علم زد رشته جانم چو شمع اشک شد یکسر تنم وز دیده می رانم چو شمع

2 اینچنینم کآتش عشق تو در دل خانه کرد خواهد آخر سر برآورد از گریبانم چو شمع

3 بر امید بوی تو یا پرتوی از روی تو روز در باغم چو گل شب در شبستانم چو شمع

4 امشب ای صبح سعادت چند سوزم بی رخت روی بنما تا به رویت جان برافشانم چو شمع

5 دیده ام تا زنده خود را کار من جز گریه نیست طرفه تر حالی که با این گریه خندانم چو شمع

6 مانده ام حیران حال خود که با این ضعف تن چون میان آب و آتش زنده می مانم چو شمع

7 هر شبم گویی که جامی چند سوزی بهر من چون کنم جز سوختن کاری نمی دانم چو شمع

عکس نوشته
کامنت
comment