زآتش تب مه رخسار تو در تاب مباد از جامی غزل 232

زآتش تب مه رخسار تو در تاب مباد

1 زآتش تب مه رخسار تو در تاب مباد وز عرق لاله سیراب تو بی آب مباد

2 صبحگاهان ز صداعی که تب آرد به سرت نرگس چشم جهان بین تو بی خواب مباد

3 تاب تبخاله نباشد لب شیرین تو را داغ جانسوز تو جز بر دل احباب مباد

4 عیش سازان چو سحر جام صبوحی گیرند ساغر عیش تو خالی ز می ناب مباد

5 غمزه بس قاتل آنان که فدای تو شوند برسر کشته تو منت قصاب مباد

6 گوهر وصل تو در درج فلک نایاب است سفله را دست براین گوهر نایاب مباد

7 چون دعای تو کند دفع بلا را جامی غیر ابروی تواش قبله محراب مباد

عکس نوشته
کامنت
comment