1 آتش بوزید و جامهٔ شوم بسوخت وز شومی شوم نیمهٔ روم بسوخت
2 بر پای بُدم که شمع را بنشانم آتش ز سر شمع همه موم بسوخت
1 هر گه که تو نعل اسب دیگران بندی داغی دگرم بر دل حیران بندی
2 قربان شومت پیش چو بر … وز کیش بر آیم چو تو قربان بندی
1 جان در ره عاشقی خطر باید کرد آسوده دلی زیر و زبر باید کرد
2 وانگه ز وصال باز نادیده اثر با درد دل از جهان گذر باید کرد
1 … …
2 … …