آتش مهر توأم در دل از جهان ملک خاتون غزل 1231

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

آتش مهر توأم در دل و جان افتاده

1 آتش مهر توأم در دل و جان افتاده جان ز هستی خود ای جان به گمان افتاده

2 از غم هجر تو دلسوخته ام چون لاله سوز سودای تو تا در دل و جان افتاده

3 تا تو برخاسته ای در چمن جان باری پیش قدّ تو ز قد سرو روان افتاده

4 در دلت هیچ نیاید که فلانی مسکین همچو سوسن همه جایی به زبان افتاده

5 تا کی از حال دل بی خبران بی خبری دو جهان از غم رویت به فغان افتاده

6 راه عشق تو به سر پویم از آن روی که هست سر ما در قدم راهروان افتاده

7 سودم از عشق تو هجرست و زیانم سر و جان چه کند بنده مسکین زیان افتاده

8 پرتو عکس رخت کرد جهان را روشن تابی از مهر رخت تا به جهان افتاده

عکس نوشته
کامنت
comment