1 آتش عشق چو در سینه شرار اندازد مرد را از زبر تخت به دار اندازد
2 عشق بر هر طرف از مملکت دل که زند همچو موجی ست که دریا به کنار اندازد
3 عاشق آن است که گر بر سر کویش محبوب بگذرد در قدمش سر به نثار اندازد
4 پدرم گفت که هم زخم هلاکت بخورد خویشتن هرکه چنین بر سر نار اندازد
5 گفتم از مدعیان باک مدار ای بابا چه توان سوخت از آتش که چنار اندازد
6 دوستان بر سر دیوار سرا بستانش باغبان را مگذارید که خار اندازد
7 چه شود گر بگذارند رقیبان حرم که نزاری نظر از دور به یار اندازد
دیدگاهها **