آتش به جانم افکند، شوق لقای از شیخ بهایی غزل 12

شیخ بهایی

شیخ بهایی

شیخ بهایی

آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار

1 آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار

2 ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار

3 در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد ای دیده! اشک می‌ریز، ای سینه! باش افگار

4 هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم راه زیارت است این، نه راه گشت بازار

5 با زائران محرم، شرط است آنکه باشد غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار

6 ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم این نکته‌ها بگیرید، بر مردمان هشیار

7 در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار

8 در فال ما نیاید جز عاشقی و مستی در کار ما بهائی کرد استخاره صد بار

عکس نوشته
کامنت
comment