بوی آن آشنا که می آرد از جامی غزل 189

بوی آن آشنا که می آرد

1 بوی آن آشنا که می آرد جز نسیم صبا که می آرد

2 گر چه ما را خبر نکرد وبرفت خبر او به ما که می آرد

3 شرط یاری پیام یار آریست شرط یاری بجا که می آرد

4 به جگر خستگان خار جفا گل باغ وفا که می آرد

5 نامه او مثال عافیت است سوی این مبتلا که می آرد

6 هجر درد و نسیم وصل دواست درد ما را دوا که می آرد

7 صد دعا می فرستدش جامی یک جواب دعا که می آرد

عکس نوشته
کامنت
comment