1 دوران فلک نگر که چون گردانست مردی که بر او دل بنهد مرد آنست
2 لیکن چه کند فلک که او نیز چو من بیچاره ز روزگار سرگردانست
1 گل گفت چو من گلی کجا در چمنست یا رنگ کدام لاله گویی چو منست
2 نسبت به شقایقم مکن کان مسکین دل سوخته و نزار و خونین دهنست
1 تا چند دلم را به غمی رام کنی در سلسله زلف تو در دام کنی
2 در چین سر زلف تو گوش امید تا چند چو روزه دار بر شام کنی
1 مرا با درد عشقت غم نباشد که ما را چون تو دلبر کم نباشد
2 تو رفتی بر سرم یاری گزیدی بتر زاین پیش ما ماتم نباشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به