1 رخسار توأم ماه تمامست به چشم بی زلف توأم جهان چو شامست به چشم
2 از زلف نهاده ای بتا زنجیری دیدی که سر زلف تو دامست به چشم
1 مرا که فرض شد از جان و دل دعای شما بگو چگونه بگویم دمی ثنای شما
2 ز پادشاهی ایران زمینش ننگ آید کسی که شد به سر کوی غم زدای شما
1 تا قامت او به باغ برخاست سرتاسر شهر شهور و غوغاست
2 گفتم که قدش به سرو ماند گفتا که نباشد این چنین راست
1 آتشی از رخ چرا افکنده ای در جان ما همچو زلفت ای صنم بشکسته ای پیمان ما
2 سر فدای راه عشقت کرده بودم لاجرم در غم هجران تو بر باد شد سامان ما