1 رخسار تو خورشید جهان افروز است گیسوی تو تیره شام مشک اندوز است
2 ابروی تو در میان هلالی ست مگر کز یک سویش شب و ز یک سو روز است
1 اگر اینست غم عشق فزون خواهد شد اگر اینست دل غمزده خون خواهد شد
2 میکند زلف تو گر سلسله داری زینسان عقلها بر سر سودای جنون خواهد شد
1 این چه دشت است که سرتاسر آن گردی نیست که بر او دیده ی خونین و رخ زردی نیست
2 خرم آن کس که برویش ز رهت گردی هست وانکه بر دل، دگر از هیچ رهش گردی نیست