1 چهره نما که در چمن، شور هزار گل کند طرّه گشا که در خزان، بوی بهار گل کند
2 سپند آتش خویشم، کسی دوا چه کند؟ به بی قراری من صبر بی نوا چه کند؟
3 حزین سوخته دل، می دهد به حسرت جان زمانه عهد شکن، یار بی وفا چه کند؟
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
1 ز عشق، شور جنون شد، یک از هزار مرا سواد سنبل خط، شد سیه بهار مرا
2 به وادیی زده عشق تو پنجه در خونم که شمع، دیدهٔ شیر است، بر مزار مرا
1 دل فلک معنوی است، عقل رصددان او داغ محبت بود اختر تابان او
2 ابجد عشق و ولاست حکمت اشراقیان والی یونان بود طفل دبستان او