1 چشم خویشان را حسد از بس به دولت شور کرد شد چو یوسف پادشاه، اول پدر را کور کرد!
2 هر کجا دیوانه ای برداشت سنگی در ختا آرزوی سیر چینی خانه ی فغفور کرد
3 آسمان این بزم پر آشوب را آن مطرب است کز سر بهرام چوبین، کاسه ی طنبور کرد
4 خصم ما گر عاجز افتاده ست، ما هم عاجزیم دانه نتواند نگاه از بیم سوی مور کرد
5 کوچه و بازار از جوش تماشایی پر است این همه غوغا محبت بر سر منصور کرد
6 می زنم آتش بر آن از آه تا فارغ شوم نوک مژگان تو دل را خانه ی زنبور کرد
7 از گل و سنبل به کارم نیست این آشفتگی با دل من هرچه کرد، آن نرگس مخمور کرد
8 نیست چندان خاک در عالم که من برسر کنم در خرابی بس که طوفان سرشکم شور کرد
9 خوشدلی هرگز به نزدیکم نمی آید سلیم گردش ایامم از همصحبتان تا دور کرد