چشم و ابرویی که او از جهان ملک خاتون غزل 1124

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

چشم و ابرویی که او دارد که دارد در جهان

1 چشم و ابرویی که او دارد که دارد در جهان کس میندازد بدین شیوه چنین تیر از کمان

2 نرگس از شرم دو چشمش سر فکنده در چمن گل چو رنگ روی او کی بشکفد در بوستان

3 سرو اگر بالای او بیند به رعنایی دگر او ز رشک قامتت چون بگذرد در گلستان

4 غمزه ی او را چو دیدم روز اوّل گفتمش تا چه آمد بر سرم زین فتنه آخر زمان

5 گرچه باشد بیوفایی عادت خوبان ولی تا بدین غایت نبودم بر جفای او گمان

6 گفته بودم ترک بدخویی مگر گوید نگار چون بدیدم در مزاجش او همانست و همان

7 کی کند در خاطرش یک لحظه در عمری دگر آن دل انگاری کزو خالی نباشد یک زمان

8 صبر فرمودی مرا در عاشقی و طعم صبر تلخ باشد از لب چو شکّرت وین کی توان

9 رحمتی کن بر جهان از روز وصلت دلبرا از در لطفت درآ و ز دست هجرم وارهان

عکس نوشته
کامنت
comment