-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سیه چشمی که شادم داشت گاهی از نگاه خود فغان کز چشم او آخر فتادم از گناه خود
2 نمیدانم چرا برداشت از من سایهٔ رحمت سهی سروی که دارد عالمی را رد پناه خود
3 کشد شمشیر و گوید سر مکش از من معاذالله گدائی را چه حد سرکشی با پادشاه خود
4 میندیش از جزا هرچند فاشم کشتهای ای مه که من خود هم اگر باشم نخواهم شد گواه خود
5 شب عید است و مه در ابر و مه جویندگان در غم تو خود بر طرف با می برشکن طرف کلاه خود
6 به جرمی کاش پیشش متهم گردم که هر ساعت به دست و پایش افتم معذرت خواه از گناه خود
7 چو من از دولت قرب ارچه دوری محتشم میرو به این امید گاهی بر در امید گاه خود