- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم از عارض او خون جگر اندودست دل سراسیمهٔ زلفش چو شرر در دو دست
2 نیست جز آینهٔ صورت بی رنگی او آنچه در دائرهٔ کون و مکا ن موجودست
3 ناصحا! پاک سرشتا! زدل غم زده ام دست بردار که این آبله خون آلودست
4 قصر هستیش به امداد هواها برپاست چون حباب آنکه به یک چشم زدن نابودست
5 دیده از هر نگهی بی گل رویش جویا جام خالی به دل غم زده ام پیمودست