1 هستی همه ذلت و هوان است و ضعه زین مرحله هر که رفت الله معه
2 بگذر به زمین نیستی تا یابی فی الارض مراغما کثیرا و سعه
1 شه چو شد آگاه بعد از چند گاه زان فراق جانگداز عمر کاه
2 ناله بر گردون رسانیدن گرفت وز دو دیده خون چکانیدن گرفت
1 رفت پیش آن معبر ساده ای از ره عقل و خرد افتاده ای
2 گفت دیدم صبحدم خود را به خواب در دهی سرگشته ویران و خراب
1 در خم این گنبد عالی اساس چیست شغل شاکر منعم شناس
2 در مقام شاکری بودن مقیم بر کرم های جهاندار کریم