1 دشمن که برغم بخت وارون منست یار تو و یار دل محزون منست
2 می در قدحش ز شک گلگون منست می نیست که با تو میخورد خون منست
1 خضاب از خون عاشق کن نگاری کردهام پیدا نگار سر و قد گلعذاری کردهام پیدا
2 بتی من جستهام کز چهرهاش پیداست نور حق عجب آیینه و آیینهداری کردهام پیدا
1 به دل چگونه توان داغ عشق پنهان داشت به پنبه آتشسوزان نهفته نتوان داشت
2 نشد نصیبم از آن بوسه چه حالست این که تشنه مردم و لعل تو آب حیوان داشت
1 بر بلبل آنچه از ستم باغبان گذشت کی از جفای خار و ز جور خزان گذشت
2 گامی نرفته خار جفا دامنم گرفت پنداشتم کز آن سر کو میتوان گذشت