آخر این تیره شب هجر به پایان آید از عراقی غزل 113

آخر این تیره شب هجر به پایان آید

1 آخر این تیره شب هجر به پایان آید آخر این درد مرا نوبت درمان آید

2 چند گردم چو فلک گرد جهان سرگردان؟ آخر این گردش ما نیز به پایان آید

3 آخر این بخت من از خواب درآید سحری روز آخر نظرم بر رخ جانان آید

4 یافتم صحبت آن یار، مگر روزی چند این همه سنگ محن بر سر ما زان آید

5 تا بود گوی دلم در خم چوگان هوس کی مرا گوی غرض در خم چوگان آید؟

6 یوسف گم شده را گرچه نیابم به جهان لاجرم سینهٔ من کلبهٔ احزان آید

7 بلبل‌آسا همه شب تا به سحر ناله زنم بو که بویی به مشامم ز گلستان آید

8 او چه خواهد؟ که همی با وطن آید، لیکن تا خود از درگه تقدیر چه فرمان آید

9 به عراق ار نرسد باز عراقی چه عجب! که نه هر خار و خسی لایق بستان آید

عکس نوشته
کامنت
comment