-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آخر دور ظلم و بیدادست که جهان در تزلزل افتاده ست
2 روی ها در سجود بر خاک است دست ها بر خدا به فریاد است
3 دل ظالم کجا و رحم کجا بی ستون بی خبر ز فرهادست
4 گر جهان شد خراب باکی نیست چون وطن گاه جغد آبادست
5 نیست یک آدمی به ده قصبه که نمی آید آدمی بادست
6 همه ابلیس و دیو و عفریت اند ز آدمی خود کسی نشان داده ست؟
7 تکیه از جهل می کند نادان بر جهانی که سست بنیاد ست
8 هر که محجوب ماند از مطلوب هم خود از پیش خود بر استاده ست
9 سست عزما که طالب جاه است سخت جانا که آدمی زادست
10 خوش دلی در زمانه ننهادند و ان طلب می کند که ننهاده ست
11 در چنین دور خاک بر سر آن که بدین زندگی دلش شادست
12 باده می خور نزاریا و مخور غم دنیا که سر به سر بادست