- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ببرد آخر دل و دینم بغارت ترک یغمائی بغمزه چشم مست او ربود از من من و مائی
2 گناه ما بگو تا چیست جز عشق تو ورزیدن که مشهور جهان کردی مرا زینسان برسوائی
3 دو عالم محو گرداند شعاع پرتو حسنت گراز خورشید رخسارت نقاب زلف بگشائی
4 میان این همه غوغا ز تو سر عجب بینم که از چشم جهان گشتی نهان در عین پیدائی
5 چه باشد گفتمش گردم بدیدار تو آسوده بگفتا عاشق مسکین ز عمر خود بیاسائی
6 پی سود وصال تو ببازار فنا بازد بیکدم مایه جان و جهانرا رند سودائی
7 ز قید هجر تو گفتم، اسیری کی رهد گفتا اسیری تا توئی ماند، بوصل ما نمی شائی