1 ز هشتم جز این نکته سر بر نزد که کس کوس ملک سکندر نزد
2 سفرها که او کرد گرد جهان نکرده کس از خیل شاهنشهان
3 ولیکن به هر سو سفر ساز کرد ره آن به زور سپه باز کرد
4 جز این یک سفر کز همه دور ماند جنیبت به منزلگه گور راند
1 کردی از آشوب گردش های دهر کرد از صحرا و کوه آهنگ شهر
2 دید شهری پر فغان و پر خروش آمده ز انبوهی مردم به جوش
1 بود بلقیس و سلیمان را سخن روزی اندر کشف سر خویشتن
2 هر دو را دل بر سر انصاف بود خاطر از رنگ رعونت صاف بود
1 کیست درعالم ز عاشق زارتر نیست کار از کار او دشوارتر
2 نی غم یار از دلش زایل شود نی تمنای دلش حاصل شود