-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جلوه را زیور نباید چون به آیین میرود عار دارد از حنا، پایی که رنگین میرود
2 بیستون از درد تنهایی اگر نالد رواست کوهکن خود رفت و اکنون نقش شیرین میرود
3 گر طبیب از جوش اشکم رفت از سر، دور نیست گریهام هرگاه آید، نقش بالین میرود
4 کوچههای تنگ دارد حسن او با این شکوه حیرتی دارم که چون در خانهٔ زین میرود
5 پا سبک نه در بیابان طلب همچون نسیم سنگ راهش همره است آن را که سنگین میرود
6 بلبلی دارم که از گلشن به بوی گل سلیم تا سر بازار از دنبال گلچین میرود