-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اثر لطف خدایی که چنین زیبایی تا تو منظور منی شاکرم از بینایی
2 نیست ما را شب وصل تو میسر زیرا که شب تیره شود روز چو رخ بنمایی
3 چون خیال تو ز پیشم نفسی خالی نیست شرمم آید که شکایت کنم از تنهایی
4 در مه و مهر به یاد تو نظر میکردم غیرتم گفت به چشمم که زهی هر جایی
5 لایق منصب حسنت نبود گر گویم که چو خورشید جهانگیر و جهانآرایی
6 گر به رنگ گل رخسار تو بودی خورشید همچو یاقوت نمودی فلک مینایی
7 با مشام تو لب خوش نفست همنفس است مجمر و عود نه و عطر همیآسایی
8 در حدیث تو که جانیست روان شیرینی بیش از آن است که گویم شکری میخایی
9 سخنت را همه گوشیم و ز ذوق سخنت گوش بیهوش نداند که چه میفرمایی
10 سخنی لایق وصفت ز زبان میطلبم ای دریغا که وفا مینکند گویایی
11 مهرورز تو همام است زهی حسن و کرم تازه شد در دل پیرم هوس برنایی