1 مخور نگشته از می ناب چه حظ نادیده شب سیه ز مهتاب چه حظ
2 هجران نکشیده را چه لذت ز وصال آنرا که عطش نباشد از آب چه حظ
1 گر بعاشق سر عتابش نیست هرچه گویم چرا جوابش نیست
2 گر نه کارم بهجر خویش گذاشت بهر قتلم چرا شتابش نیست
1 منم که داغ عزیزان هر دیارم سوخت فلک زآتش دوری هزار بارم سوخت
2 ز دوریت منم آن رهطلب به کوی فنا که داغ حسرت شمع سر مزارم سوخت
1 لب شیرین تو شیرینتر از آن ساختهاند که توان گفتنش از شیره جان ساختهاند
2 کردهاند از غمت آنان جگرم خون ایگل که ترا لاله رخ و غنچه دهان ساختهاند