1 زمین با فلک گفت دوش از سر عجز و فی الله من کل حطب جنابک
2 چرا رونق و رسم و آئین نمانده ست ز ملکی که راند اردشیر بن بابک
3 فلک گفت بینی و دانی و پرسی دریغا اتابک دریغا اتابک
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
2 تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
1 تالعل تو سنگبار باشد بس دیده که اشکبار باشد
2 در بحر غم تو هر که افتد در آرزوی کنار باشد
1 بر من زمانه کرد هنرها همه وبال وز غم بریخت خون جوانیم چرخ زال
2 در تنگنای حلقه این اژدهای پیر شد چون لعاب افعی در حلق من زلال
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به