غبار خاک در او چو در خیال از کمال خجندی غزل 471

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

غبار خاک در او چو در خیال آرید

1 غبار خاک در او چو در خیال آرید به نور چشم خود آن نونیا میازارید

2 گلی که در چمن آرد نسیم پیرهنش چو باد دامن آن گل ز دست بگذارید

3 گر از خیال نبش نیست دیده را رنگی ز نوک هر مژه هنگام گریه خون بارید

4 اگر چه شت شمردید عقد آن سر زلف بدلکشی رخ او کم ز زلف مشمارید

5 ز یار سنگدل ای دوستان ندارم دست مرا بخت دلی همچو خود مپندارید

6 به خاک پاش سفارش کنید چشم مرا هر آنکه ریزد خونش به خاک بسپارید

7 از راه دیده و دل می رسد سرشک کمال مسافر بر و بحر است حرمتش دارید

عکس نوشته
کامنت
comment