- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرآشفته ای مستِ خود رای بود که در کشمرش پیش از این جای بود
2 سحرخواره ای شب نشین روز مست می و مطربی را شده زیر دست
3 مُدام او ز آتش غذا ساخته ز آب منی خود بپرداخته
4 نمیخورد بی چاره از هر ابا بود کم تر از چمچمه ای شوربا
5 نه شربت چشیدی نه خوردی طعام سراسیمه بودی مدام از مدام
6 شبی در برش آن سزای هجا نفس منقطع شد ازو بر فجا
7 برآورد مطرب غریو و غرنگ که راه نفس شد برین ترک تنگ
8 دویدند یاران او بر سرش فروبسته دیدند دم در برش
9 رئیس ده و کدخدایان به هم هراسان که گردند از آن متّهم
10 جگرگاه بی چاره بگشافتند جگر، پوده و دل، سیه یافتند
11 چنین چند کس دیده ام کز شراب فرورفت ناگه خراب و یباب