دربغ و درد که از کید از ملک‌الشعرا بهار قطعه 4

ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

دربغ و درد که از کید فتنهٔ گردون

1 دربغ و درد که از کید فتنهٔ گردون بشد صبوری ازما چوشد صبوری ما

2 دریغ از آن دل آگاه و خاطر دانا که بردرند ز غم جامه صبوری ما

3 صبوری آن ملک شاعران طوس برفت به خانقاه غم آمد دل سروری ما

4 تنم بسوخت ز اندوه هجر و دوری او چگونه ساخت ندانم به هجر و دوری ما

5 چو نور باصره امد ز چشم ما پنهان فغان و ناله که شد دور دور کوری ما

6 بهار با دل غمگین خود چنین می گفت که مصرعی است به تاریخ او ضروری ما

7 سری‌ ز جان برآورد و این‌ چنین‌ به‌سرود بشد صبوری از ما چو شد صبوری ما

عکس نوشته
کامنت
comment