1 دیوان بگناه تو سفید باید کرد وز بهر تو دین و دل تبه باید کرد
2 تا حاصلش آن بود که از دور مرا دزدیده بروی تو نگه باید کرد
1 باد نوروزی ره بستان گرفت دست عاشق دامن جانان گرفت
2 نو عروسان چمن را دست ابر پای تا سر در در و مرجان گرفت
1 سحرگهان که گریبان آفتاب کشند حریفکان صبوحی شراب ناب کشند
2 برون در بنشانند عقل و ایمانرا چو در سراچۀ خلوت بلب شراب کشند
1 سحرگهان که دم صبح در چمن گیرد چهار سوی چمن نافۀ ختن گیرد
2 نسیم افتان خیزان چو مست عربده جوی بباغ در جهد و جیب نسترن گیرد