میل: رجوع را گویند از عراقی رسالهٔ اصطلاحات 2

خانه / آثار عراقی / رسالهٔ اصطلاحات عراقی / رسالهٔ اصطلاحات شماره 2

میل: رجوع را گویند به اصل خود، بی‌شعور و آگاهی از اصل و مقصد، همچون رجوع طبیعی، چون جمادات به طبایع اربعه،...

میل: رجوع را گویند به اصل خود، بی‌شعور و آگاهی از اصل و مقصد، همچون رجوع طبیعی، چون جمادات به طبایع اربعه، که بی‌اختیار مایل اصلند، و همچون رجوع عناصر به اصل خود، بی‌اختیاری. ,

آرزو: میل است به اصل خود، با اندک آگاهی و علم به بعضی از اصل و مقصد. ,

مهر: میل به اصل خود است با وجود علم و آگاهی از یافت لذت دریافت مقصد. ,

محبت: دوستی را گویند، بی‌سبب و علاقه و بی‌حرکتی، با حق سبحانه و تعالی. ,

محب: صاحب محبت را گویند، با حق تعالی عام‌تر از آنکه طلب مقارن آن باشد یا نه؛ حینئذ طلب باشد و حینئذ طلب نباشد. ,

محبوب: حق تعالی را گویند وقتی که مستغنی از دوستی دانند او را مطلقاً بی‌قیدی. ,

طلب: جستن حق را گویند، اعم از آنکه دوست دارند یا نه، بلکه بیشتر از عبدیت و معبودیت بود. ,

طالب: جوینده حق را گویند، از راه عبودیت و محمدت کمال، نه از روی دوستی. ,

مطلوب: حق تعالی را گویند، وقتی‌که جوینده عام‌تر از آن باشد که به دوستی منسوب بود. ,

عشق: محبت مفرط را گویند. ,

سر: جذبه الهی را گویند، گاه سلوک بر او مقدم و گاه او بر سلوک. ,

نیل: دوستی حق‌تعالی را گویند با وجود طلب و جد تمام. ,

معشوق: حق‌تعالی را گویند وقتی که طلب کنند به جد تمام از آن جهت که مستحق دوستی او است من جمیع‌الوجوه. ,

عاشق: جویندۀ حق را گویند، وجود دوستی تمام و جد بلیغ. ,

شوق: انزعاج را گویند، در طلب معشوق، بعد از آنکه یافت و باز در زمان فقدان، بشرط آنکه اگر بیابد معشوق را انزعاج ساکن شود ولیکن عشق همچنان باقی باشد و از دوام یافت نقصان نپذیرد، بلکه زیادت شود در عشق. ,

اشتیاق: کمال انزعاج را گویند، در میل کلی و طلب تمام و عشق مدام، به طریقه‌ای که یافت و نایافت یکسان شود؛ نه دریافت ساکن گردد و نه در نایافت زیادت شود. بلکه حالی باشد سرمدا الی‌الابد و این اعلی مرتبه‌ای است از مراتب محبت که زیادت و نقصان وتبدیل را بدو راه نبود، نه در اتصال مشاهده و نه در افتراق مجاهده. ,

حسن: جمعیت کمالات را گویند در یک ذات، و این جز حق‌تعالی را نباشد. ,

جمال: ظاهر کردن کمالات معشوق است، به جهت زیادتی رغبت و طلب عاشق. ,

جلال: ظاهر کردن بزرگی معشوق است، از جهت استغناء از عاشق و نفی غرور عاشق و اثبات بیچارگی او و بزرگی معشوق. ,

لقا: ظهور معشوق است، چنانکه عاشق را یقین حاصل شود که اوست. ,

شکل: وجود حق‌تعالی را گویند. ,

لطف: پرورش دادن عاشق را گویند، بطریق مواسات و موافقت. ,

ملاحت: بی‌نهایتی کمالات الهی را گویند، که هیچکس به نهایت آن نرسد تا مطمئن شود. ,

ظرافت: ظهور انوار است از راه مشاهدات و مجرد از ماده. ,

شنگی: احکام طوالع و لوامع انوار است، از حضرت اللّٰه تعالی و تقدس در ماده. ,

شوخی: کثرت التفات را گویند. ,

شمایل: امتزاج جمالیات و جلالیات را گویند و سرعت ورود آن. ,

کرشمه: التفات را گویند. ,

شیوه: اندک جذبه الهی را گویند، در هر حالتی که باشد سالک را. لیکن گاه باشد و گاه نباشد، تا سالک مغرور و مغلوب نشود. ,

مکر: غرور دادن معشوق است عاشق را، گاه بطریق لطف و موافقت و گاه بطریق قهر و مخالفت. ,

فریب: استدراج الهی را گویند. ,

وفا: عنایت ازلی را گویند، بی‌واسطه عمل خیر و اجتناب از شر. ,

جفا: پوشانیدن دل سالک را گویند، از معارف و مشاهدات. ,

جور: بازداشتن سالک را گویند از عروج. ,

ناز: قوت دادن معشوق است عاشق را. ,

خشم: ظهور صفات قهر را گویند. ,

کین: تسلط صفات قهری را گویند. ,

جنگ: امتحانات الهی را گویند، به انواع بلاهای ظاهر و باطن. ,

صلح: قبول اعمال و عبادات را گویند و وسایط قریب. ,

پرده: مانعی را گویند که میان عاشق و معشوق باشد و از لوازم طریق باشد نه از جهت عاشق و نه از جهت معشوق. ,

حجاب: مانعی را گویند، که عاشق را از معشوق بازدارد، به نوعی از انواع، از جهت عاشق. ,

نقاب: مانعی را گویند که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم ارادت معشوق. ,

بام: محل تجلیات را گویند. ,

خانه: خودی خود را گویند، گه عینیت وجود است. ,

مستوری: تقدیس کنه ماهیت الهی را گویند، که از ادراکات کافۀ عالمیان، و از انبیا، علیهم‌السَّلام، و از اولیا پوشیده است. ,

تبری: رد کردن اعمال عباد را گویند. ,

سلطانی: جریان احوال و اعمال را گویند. ,

سرکشی: مخالفت ارادت و مراد سالک را گویند، بحکم ارادت الهی. ,

تندی:صفت قهاری را گویند بر عاشق، چنانکه حکم الهی باشد، نه بر مقتضای مراد او. ,

امیری: ارادت سالک جاری داشتن است بر سالک. ,

توانائی: صفت فاعل مختار را گویند. ,

توانگری: حصول جمیع کمالات را گویند. ,

دستگاه: حصول جمیع صفات کمال است، با وجود قدرت بر همه صفتی. ,

تواری: احاطت و استیلای الهی را گویند. ,

تاختن: اتیان الهی را گویند. ,

ترکتاز: جذبه الهی را گویند، وقتی که سلوک مقدم باشد و بزحمت و مجاهدت بسیار کاری گشاده نشود، ناگاه جذبه‌ای در رسد و کرده‌های او را قبول کند و باقی احوال او تمام کند و به مقصد رساند. ,

غارت: جذبۀ الهی را گویند. که بی‌واسطه بر سلوک و اعمال مقدم باشد به مثابتی که سالک مقهور باشد، تا به مقصد برسد. اگرچه از اوامر و اعمال بر وی جاری باشد. ,

تاراج: سلب اختیار سالک را گویند در جمیع احوال ظاهری و باطنی. ,

آشنائی: تعلق دقیقه ربوبیت را گویند، که با همه موجودات پیوسته است، چون تعلق خالقیت به مخلوقیت. ,

بیگانگی: اشتغال عالم الوهیت را گویند، که بهیچ‌وجه تقصر و بهیچ‌چیز مشابهت و مماثلت ندارد. ,

تکبر: بی‌نیازی است از انواع اعمال سالک. ,

شهر: وجود مطلق را گویند. ,

دیه: وجود مستعار را گویند. ,

کوی: مقام عبودیت را گویند. ,

محله: متصف شدن به صفات کمال را گویند. ,

آستان: اعمال و عبادات را گویند. ,

در: مطاوعت را گویند. ,

یار: صفت الهی را گویند، که ضروری است کافۀ مخلوقات را و هیچ اسم موافق‌تر از این نیست سالک را، زیرا کلمۀ توحید بر این اسم دایر است. ,

غمگسار: صفت رحمانی حق‌تعالی را گویند، که شمولی و عمومی دارد. ,

غمخوار: صفت رحیمی حق‌تعالی را گویند، که آن خصوصیتی دارد. ,

مهربان: صفت ربوبیت را گویند. ,

دلدار: صفت باسطی را گویند به سرور و محبت در دل. ,

دلبر: صفا قابضی را گویند، به اندوه و محنت در دل. ,

دلگشای: صفت فتاحی را گویند در مقام انس در دل. ,

جانان: صفت قیومی را گویند، که قیام جمله موجودات بدو است، که اگر آن دقیقه پیوسته موجودات را نبودی هیچ‌چیز وجود و بقا نیافتی. ,

جان‌افزای: صفت باقی ابدی را گویند که فنا را راه بدو نبود. ,

دوست: سبق محبت الهی را گویند، بر محبت سالک. ,

قد: استواء الهی را گویند. ,

قامت: سزاواری پرستش را گویند، که هیچکس را، جز حق‌تعالی این سزاواری نیست. ,

زلف: غیب هویت را گویند، که کس را بدان راه نیست. ,

موی: ظاهر هویت را گویند، یعنی وجود، که همه‌کس را به معرفت وجود او علم حاصل است و بدان راه نیست. ,

گیسو: طریق طلب را گویند. ,

پیچ زلف: اشکال الهی را گویند. ,

تاب زلف: اسرار الهی را گویند. ,

سر: صفت ارادت الهی را گویند. ,

پیشانی: ظهور اسرار الهی را گویند. ,

فرق: صفت حیات الهی را گویند. ,

ابرو: اهمال کردن و سقوط سالک است، از درجات، بواسطه تقصیری که از او در وجود آید. ,

کمان ابرو: عرض کردن سقوط است بر سالک، بسبب تقصیر و باز به حکم عنایت ساقط ناکردن از درجه و مقام. ,

جفت ابرو: سقوط سالک است از درجه و مقام بسبب تقصیر و باز تصعید او به حکم جذبه و عنایت بمقامی و درجه‌ای که بود. ,

طاق ابرو: اهمال کردن است در سقوط سالک از درجه و مقام بسبب تقصیر و گذاشتن سالک را در آن. ,

مژه: اهمال اعمال است مرسالک را، سراً و جهراً به حکم، حکمت الهی. ,

تیر مژه: اهمال ناکردن سالک است، سراً و جهراً. ,

چشم: صفت سر بصیری الهی را گویند. ,

دیده: اطلاع الهی را گویند، بر جمیع احوال از خیر و شر. ,

چشم مست: ستر کردن الهی را گویند، بر تقصیر و خرده‌ای که از سالک در وجود آید و غیر او نیز، چنانکه هیچکس را بدان اطلاع نیفتد و آن معفو باشد. ,

چشم خماری: ستر کردن تقصیر سالک را گویند، از سالک، لیکن کشف آن بر ارباب کمال، که از او اکمل و اعلی و اجل باشند، گاه روش بزبان ایشان باشد و گاه نه. ,

چشم آهوانه: ستر کردن الهی را گویند، تقصیرات سالک را، از عین سالک ولیکن آگاه کردن سالک را از تقصیر که کرده باشد، و از آن نیز که از غیر او مستور است، و به حقیقت این غایت عنایت باشد که سالک از تقصیر بازایستاده باشد و تدارک تقصیر کند. ,

عکس نوشته
کامنت
comment