- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
میل: رجوع را گویند به اصل خود، بیشعور و آگاهی از اصل و مقصد، همچون رجوع طبیعی، چون جمادات به طبایع اربعه، که بیاختیار مایل اصلند، و همچون رجوع عناصر به اصل خود، بیاختیاری. ,
آرزو: میل است به اصل خود، با اندک آگاهی و علم به بعضی از اصل و مقصد. ,
مهر: میل به اصل خود است با وجود علم و آگاهی از یافت لذت دریافت مقصد. ,
محبت: دوستی را گویند، بیسبب و علاقه و بیحرکتی، با حق سبحانه و تعالی. ,
محب: صاحب محبت را گویند، با حق تعالی عامتر از آنکه طلب مقارن آن باشد یا نه؛ حینئذ طلب باشد و حینئذ طلب نباشد. ,
محبوب: حق تعالی را گویند وقتی که مستغنی از دوستی دانند او را مطلقاً بیقیدی. ,
طلب: جستن حق را گویند، اعم از آنکه دوست دارند یا نه، بلکه بیشتر از عبدیت و معبودیت بود. ,
طالب: جوینده حق را گویند، از راه عبودیت و محمدت کمال، نه از روی دوستی. ,
مطلوب: حق تعالی را گویند، وقتیکه جوینده عامتر از آن باشد که به دوستی منسوب بود. ,
عشق: محبت مفرط را گویند. ,
سر: جذبه الهی را گویند، گاه سلوک بر او مقدم و گاه او بر سلوک. ,
نیل: دوستی حقتعالی را گویند با وجود طلب و جد تمام. ,
معشوق: حقتعالی را گویند وقتی که طلب کنند به جد تمام از آن جهت که مستحق دوستی او است من جمیعالوجوه. ,
عاشق: جویندۀ حق را گویند، وجود دوستی تمام و جد بلیغ. ,
شوق: انزعاج را گویند، در طلب معشوق، بعد از آنکه یافت و باز در زمان فقدان، بشرط آنکه اگر بیابد معشوق را انزعاج ساکن شود ولیکن عشق همچنان باقی باشد و از دوام یافت نقصان نپذیرد، بلکه زیادت شود در عشق. ,
اشتیاق: کمال انزعاج را گویند، در میل کلی و طلب تمام و عشق مدام، به طریقهای که یافت و نایافت یکسان شود؛ نه دریافت ساکن گردد و نه در نایافت زیادت شود. بلکه حالی باشد سرمدا الیالابد و این اعلی مرتبهای است از مراتب محبت که زیادت و نقصان وتبدیل را بدو راه نبود، نه در اتصال مشاهده و نه در افتراق مجاهده. ,
حسن: جمعیت کمالات را گویند در یک ذات، و این جز حقتعالی را نباشد. ,
جمال: ظاهر کردن کمالات معشوق است، به جهت زیادتی رغبت و طلب عاشق. ,
جلال: ظاهر کردن بزرگی معشوق است، از جهت استغناء از عاشق و نفی غرور عاشق و اثبات بیچارگی او و بزرگی معشوق. ,
لقا: ظهور معشوق است، چنانکه عاشق را یقین حاصل شود که اوست. ,
شکل: وجود حقتعالی را گویند. ,
لطف: پرورش دادن عاشق را گویند، بطریق مواسات و موافقت. ,
ملاحت: بینهایتی کمالات الهی را گویند، که هیچکس به نهایت آن نرسد تا مطمئن شود. ,
ظرافت: ظهور انوار است از راه مشاهدات و مجرد از ماده. ,
شنگی: احکام طوالع و لوامع انوار است، از حضرت اللّٰه تعالی و تقدس در ماده. ,
شوخی: کثرت التفات را گویند. ,
شمایل: امتزاج جمالیات و جلالیات را گویند و سرعت ورود آن. ,
کرشمه: التفات را گویند. ,
شیوه: اندک جذبه الهی را گویند، در هر حالتی که باشد سالک را. لیکن گاه باشد و گاه نباشد، تا سالک مغرور و مغلوب نشود. ,
مکر: غرور دادن معشوق است عاشق را، گاه بطریق لطف و موافقت و گاه بطریق قهر و مخالفت. ,
فریب: استدراج الهی را گویند. ,
وفا: عنایت ازلی را گویند، بیواسطه عمل خیر و اجتناب از شر. ,
جفا: پوشانیدن دل سالک را گویند، از معارف و مشاهدات. ,
جور: بازداشتن سالک را گویند از عروج. ,
ناز: قوت دادن معشوق است عاشق را. ,
خشم: ظهور صفات قهر را گویند. ,
کین: تسلط صفات قهری را گویند. ,
جنگ: امتحانات الهی را گویند، به انواع بلاهای ظاهر و باطن. ,
صلح: قبول اعمال و عبادات را گویند و وسایط قریب. ,
پرده: مانعی را گویند که میان عاشق و معشوق باشد و از لوازم طریق باشد نه از جهت عاشق و نه از جهت معشوق. ,
حجاب: مانعی را گویند، که عاشق را از معشوق بازدارد، به نوعی از انواع، از جهت عاشق. ,
نقاب: مانعی را گویند که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم ارادت معشوق. ,
بام: محل تجلیات را گویند. ,
خانه: خودی خود را گویند، گه عینیت وجود است. ,
مستوری: تقدیس کنه ماهیت الهی را گویند، که از ادراکات کافۀ عالمیان، و از انبیا، علیهمالسَّلام، و از اولیا پوشیده است. ,
تبری: رد کردن اعمال عباد را گویند. ,
سلطانی: جریان احوال و اعمال را گویند. ,
سرکشی: مخالفت ارادت و مراد سالک را گویند، بحکم ارادت الهی. ,
تندی:صفت قهاری را گویند بر عاشق، چنانکه حکم الهی باشد، نه بر مقتضای مراد او. ,
امیری: ارادت سالک جاری داشتن است بر سالک. ,
توانائی: صفت فاعل مختار را گویند. ,
توانگری: حصول جمیع کمالات را گویند. ,
دستگاه: حصول جمیع صفات کمال است، با وجود قدرت بر همه صفتی. ,
تواری: احاطت و استیلای الهی را گویند. ,
تاختن: اتیان الهی را گویند. ,
ترکتاز: جذبه الهی را گویند، وقتی که سلوک مقدم باشد و بزحمت و مجاهدت بسیار کاری گشاده نشود، ناگاه جذبهای در رسد و کردههای او را قبول کند و باقی احوال او تمام کند و به مقصد رساند. ,
غارت: جذبۀ الهی را گویند. که بیواسطه بر سلوک و اعمال مقدم باشد به مثابتی که سالک مقهور باشد، تا به مقصد برسد. اگرچه از اوامر و اعمال بر وی جاری باشد. ,
تاراج: سلب اختیار سالک را گویند در جمیع احوال ظاهری و باطنی. ,
آشنائی: تعلق دقیقه ربوبیت را گویند، که با همه موجودات پیوسته است، چون تعلق خالقیت به مخلوقیت. ,
بیگانگی: اشتغال عالم الوهیت را گویند، که بهیچوجه تقصر و بهیچچیز مشابهت و مماثلت ندارد. ,
تکبر: بینیازی است از انواع اعمال سالک. ,
شهر: وجود مطلق را گویند. ,
دیه: وجود مستعار را گویند. ,
کوی: مقام عبودیت را گویند. ,
محله: متصف شدن به صفات کمال را گویند. ,
آستان: اعمال و عبادات را گویند. ,
در: مطاوعت را گویند. ,
یار: صفت الهی را گویند، که ضروری است کافۀ مخلوقات را و هیچ اسم موافقتر از این نیست سالک را، زیرا کلمۀ توحید بر این اسم دایر است. ,
غمگسار: صفت رحمانی حقتعالی را گویند، که شمولی و عمومی دارد. ,
غمخوار: صفت رحیمی حقتعالی را گویند، که آن خصوصیتی دارد. ,
مهربان: صفت ربوبیت را گویند. ,
دلدار: صفت باسطی را گویند به سرور و محبت در دل. ,
دلبر: صفا قابضی را گویند، به اندوه و محنت در دل. ,
دلگشای: صفت فتاحی را گویند در مقام انس در دل. ,
جانان: صفت قیومی را گویند، که قیام جمله موجودات بدو است، که اگر آن دقیقه پیوسته موجودات را نبودی هیچچیز وجود و بقا نیافتی. ,
جانافزای: صفت باقی ابدی را گویند که فنا را راه بدو نبود. ,
دوست: سبق محبت الهی را گویند، بر محبت سالک. ,
قد: استواء الهی را گویند. ,
قامت: سزاواری پرستش را گویند، که هیچکس را، جز حقتعالی این سزاواری نیست. ,
زلف: غیب هویت را گویند، که کس را بدان راه نیست. ,
موی: ظاهر هویت را گویند، یعنی وجود، که همهکس را به معرفت وجود او علم حاصل است و بدان راه نیست. ,
گیسو: طریق طلب را گویند. ,
پیچ زلف: اشکال الهی را گویند. ,
تاب زلف: اسرار الهی را گویند. ,
سر: صفت ارادت الهی را گویند. ,
پیشانی: ظهور اسرار الهی را گویند. ,
فرق: صفت حیات الهی را گویند. ,
ابرو: اهمال کردن و سقوط سالک است، از درجات، بواسطه تقصیری که از او در وجود آید. ,
کمان ابرو: عرض کردن سقوط است بر سالک، بسبب تقصیر و باز به حکم عنایت ساقط ناکردن از درجه و مقام. ,
جفت ابرو: سقوط سالک است از درجه و مقام بسبب تقصیر و باز تصعید او به حکم جذبه و عنایت بمقامی و درجهای که بود. ,
طاق ابرو: اهمال کردن است در سقوط سالک از درجه و مقام بسبب تقصیر و گذاشتن سالک را در آن. ,
مژه: اهمال اعمال است مرسالک را، سراً و جهراً به حکم، حکمت الهی. ,
تیر مژه: اهمال ناکردن سالک است، سراً و جهراً. ,
چشم: صفت سر بصیری الهی را گویند. ,
دیده: اطلاع الهی را گویند، بر جمیع احوال از خیر و شر. ,
چشم مست: ستر کردن الهی را گویند، بر تقصیر و خردهای که از سالک در وجود آید و غیر او نیز، چنانکه هیچکس را بدان اطلاع نیفتد و آن معفو باشد. ,
چشم خماری: ستر کردن تقصیر سالک را گویند، از سالک، لیکن کشف آن بر ارباب کمال، که از او اکمل و اعلی و اجل باشند، گاه روش بزبان ایشان باشد و گاه نه. ,
چشم آهوانه: ستر کردن الهی را گویند، تقصیرات سالک را، از عین سالک ولیکن آگاه کردن سالک را از تقصیر که کرده باشد، و از آن نیز که از غیر او مستور است، و به حقیقت این غایت عنایت باشد که سالک از تقصیر بازایستاده باشد و تدارک تقصیر کند. ,