1 مستوری دل طلب که مستی این جاست دریوزه گزین که چرب دستی این جاست
2 دست از همه بگسل و در آویز به دوست یک رنگی و نیستی و هستی این جاست
1 نوشیم شربتی که شکرها درو گم است داریم عزلتی که سفرها درو گم است
2 صد روشنی است در تتق تیره روزنم فیروز شام من که سحرها درو گم است
1 منم که طاعت بت لازم سرشت من است اگر به کعبه عبادت کنم کنشت من است
2 اگر چه حسن عمل نیست اجر آن هم نیست که چشم اهل مروت به زشت من است
1 در نو بهار باده ننوشد کسی چرا می در پیاله زهد فروشد کسی چرا
2 مرغان چنین به شوق و بهاران چنین به ذوق همراه بلبلان نخروشد کسی چرا