روزی که می سرشت فلک آب و خاک من از جامی غزل 747

روزی که می سرشت فلک آب و خاک من

1 روزی که می سرشت فلک آب و خاک من می سوخت ز آتش تو دل دردناک من

2 سررشته وصال تو گر آمدی به کف پیوند یافتی جگر چاک چاک من

3 هر چند دل ز یاری خود پاک بینمت دانم سرایتی بکند عشق پاک من

4 روزی که می نوشت قضا نامه اجل شد نامزد به تیغ جفایت هلاک من

5 جامی مجوی خوش دلی از من که در ازل آمیختند با غم و درد آب و خاک من

عکس نوشته
کامنت
comment