روز نخواهد آمدن چون از آشفتهٔ شیرازی غزل 1062

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

روز نخواهد آمدن چون شب ما بروشنی

1 روز نخواهد آمدن چون شب ما بروشنی بیهده نوبتی چرا نوبت صبح میزنی

2 عقل به صبر میدهد پندم بی خبر که تو رشته عقل میبری ریشه صبر میکنی

3 غمزه ترک راهزن عربد ساز کرده ای توبه عهد و جام دل مستی جمله نشکنی

4 پرده میکشان دری روی بصومعه بنه پرده زکار زاهدان خواهی اگر برافکنی

5 سوخته داغ لیلیم کشته بغمزه سلمیم آتش عشق را زند هر که رسید دامنی

6 کبر و منی زحد بشد خیز بیار ساقیا تا که رهم زما و من زآن می کهنه یکمنی

7 آشفته گر نگار ما پرده زچهره برکشد هر سر کوی و برزنی گردد طور ایمنی

عکس نوشته
کامنت
comment