1 روزی که چراغ عمر خاموش شود در بستر مرگ عقل مدهوش شود
2 با بی دردان مکن خدایا حشرم ترسم که محبتم فراموش شود
1 دنیا به جوی وفا ندارد ای دوست هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست
2 میدان که خدای دشمنش میدارد گر دشمن حق نهای چرا داری دوست
1 آواز در آمد بنگر یار منست من خود دانم کرا غم کار منست
2 سیصد گل سرخ بر رخ یار منست خیزم بچنم که گل چدن کار منست
1 از بار گنه شد تن مسکینم پست یا رب چه شود اگر مرا گیری دست
2 گر در عملم آنچه ترا شاید نیست اندر کرمت آنچه مرا باید هست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما