1 آن روز که دوختی مرا دلق وجود گفتند به طعنه مر ترا خلق وجود
2 خونریزی را چه می کنی راست بدان من خونریزم ولیکن از حلق وجود
1 هر دم ز وجود خود ملالم گیرد سودای وصال آن جمالم گیرد
2 پروانهٔ دل چو شمع روی تو بدید دیوانه شود کم دو عالم گیرد
1 مقصود وجود انس و جان آیینه است منظور نظر در دو جهان آینه است
2 دل آینهٔ جمال شاهنشاهی است وین هر دو جهان غلاف آن آینه است
1 در دام میا که مرغ این دانه نه ای در شمع میاز چونکه پروانه نه ای
2 دیوانه کسی بود که گردد بر ما کم گرد به گرد ما که دیوانه نه ای.