روز از حکیم نزاری قهستانی مثنوی روز و شب 16

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

روز شد باز گرم و بر جوشید

1 روز شد باز گرم و بر جوشید که: «مرا کی توان به گل پوشید؟

2 من که پیش تو خرد و مختصرم چندبار از جهان بزرگترم

3 نرسد با منت بزرگ سری غم خود خور که تو نه مرد خَوری

4 کمترین گنج خانه ام دریاست واپسین چاکر درم جوزاست

5 تو پلاس سیه به صد تشویش به سر اندر کشیده همچو کشیش

6 من متوّج به افسر زرکش بر سریر فلک سلیمان وَش

7 هرکه را طالعش زِمَن باشد مالک ملکت زَمَن باشد

8 گر تو هستی سوار بر ادهم بارگیر من است اشهب هم

9 گر سیاه تو دور تازنده ست چرده من هنوز پازنده ست

10 با من آخر نفاق چند کنی؟ دعوی (و) طمطراق چند کنی؟

11 همه کس را ز روز شرم و حیاست پای سترو صلاح از او برجاست

12 نه چو شب کز وجود او فقها بی حیایی کنند چون سُفها

13 همه اندیشه محال کنند میل و رغبت به زلف و خال کنند

14 شوخ چشم و ستیزه روی شوند بی محابا به بام و کوی شوند

15 شب ناگاه بی حجیب روند که تهی مغز و پرنهیب روند

16 چون ز پیشش بهانه برخیزد صد حجاب از میانه برخیزد

17 با همه کس چو پیش کار شود در همه چیز یار غار شود»

عکس نوشته
کامنت
comment