1 آن روز که این گنبد مینا بستند وین طارم نه سپهر اعلا بستند
2 نی کتم عدم بود،نه شمع و نه آتش نی رشته،که عشق یار بر ما بستند
1 چند ازین افسانهای خاک و آب؟ در طلب داری، رخ از دریا متاب
2 چند گردی کوه و صحرا از هوس؟ پیش «هو» آ «انه حسن المآب »
1 بگوش سرو چه گفتی؟ که پای کوبانست بگوش عقل چه گفتی، که مست و حیرانست
2 مرا مگوی که: آهسته باش و دم درکش فغان من همه زان چشم مست فتانست
1 غم تو بر دل و بر جان امیر و محتشمست بنام گفتمش: این غم ولی نه غم، نعمست
2 زد رد درد تو مستیم و فاش میگوییم که: پیش جرعه رندان چه جای جمست؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به