روز ما را ساخت چون شب تیره آن ماه از جامی غزل 534

روز ما را ساخت چون شب تیره آن ماه از فراق

1 روز ما را ساخت چون شب تیره آن ماه از فراق چند سوزیم از فراق آه از فراق آه از فراق

2 آگهند از ماه تا ماهی که هر شب می رود آب چشمم تا به ماهی آه تا ماه از فراق

3 وصل جانان شایدم روزی شود پیش از اجل یک دو روز ای جان غمدیده امان خواه از فراق

4 محنت دوری مپرس از ساکنان کوی دوست نازپرورد وصال آخر چه آگاه از فراق

5 تا به کی سرگشته گردم در فراق ای برق وصل نور ده یک لحظه تا بیرون برم راه از فراق

6 روز وصل یار ما را غیرت اغیار گشت چون وصال این وحشت آرد لوحش الله از فراق

7 در صبوری گر چه جامی بود پا بر جا چو کوه گردش گردون به بادش داد چون کاه از فراق

عکس نوشته
کامنت
comment