-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روزی که بر لب آید جانم در آرزویش جان را بدو سپارم، تن را بخاک کویش
2 چون از وصال آن گل دیدم که: نیست رنگی آخر بصد ضرورت قانع شدم ببویش
3 خورشید روی او را نسبت بماه کردم زین کار نامناسب شرمنده ام ز رویش
4 مسکین دل از ملامت آواره جهان شد ای باد، اگر ببینی، از ما سلام گویش
5 دهقان ز جوی تاکم سیراب ساخت، یارب از آب زندگانی خالی مباد جویش
6 از جستجوی وصلش منعم مکن، هلالی گیرم که هم نیابم، شادم بجستجویش