روزی که بر لب آید جانم از هلالی جغتایی غزل 205

هلالی جغتایی

آثار هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

روزی که بر لب آید جانم در آرزویش

1 روزی که بر لب آید جانم در آرزویش جان را بدو سپارم، تن را بخاک کویش

2 چون از وصال آن گل دیدم که: نیست رنگی آخر بصد ضرورت قانع شدم ببویش

3 خورشید روی او را نسبت بماه کردم زین کار نامناسب شرمنده ام ز رویش

4 مسکین دل از ملامت آواره جهان شد ای باد، اگر ببینی، از ما سلام گویش

5 دهقان ز جوی تاکم سیراب ساخت، یارب از آب زندگانی خالی مباد جویش

6 از جستجوی وصلش منعم مکن، هلالی گیرم که هم نیابم، شادم بجستجویش

عکس نوشته
کامنت
comment