- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روز چون شب به عذر سر بنهاد او هم افگند شیوه ای بنیاد
2 گفت: «هستی تو یار دیرینه محرم روزگار دیرینه
3 سخنی بود در میان قایم من و تو هر دو مدعی دایم
4 به نهایت رسید و غایت کار کردی اقرار بعد چند انکار
5 پس به انصاف مستحق گشتی چون سپردی به حق مُحِق گشتی
6 دوستار توام چرا دانی که به روز عدوی شه مانی
7 نسبتی باشدت به روی سیاه با سواد خط مبارک شاه
8 سر گیسوی ست پرچم او که شبی دیگر است بر خم او
9 کله پرچمش چو باز شود راست چون زلف تو دراز شود
10 رنگ انگور مطبخی داری لاجرم دست و دل سخی داری
11 کار ما نیست جز دعاگویی بندگی کردن و رضاجویی
12 دست بردار و گو به صدق آمین ایزدت حافظ و نصیر و معین»