1 روز وصلم به تن آرام نباشد جان را که دمادم کند اندیشه شب هجران را
2 آه اگر عشوه گریهای زلیخا سازد غافل از حسرت یعقوب مه کنعان را
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله ولی ماهی که دارد گرد خویش از مشکتر هاله
2 خدا را رحمی از جور و جفایت چند روز و شب زنم فریاد و گریم خون کشم آه و کنم ناله
1 بر دست کس افتد چو تو یاری نه و هرگز در دام کسی چون تو شکاری نه و هرگز
2 روزم سیه است از غم هجران بود آیا چون روز سیاهم شب تاری نه و هرگز
1 به قصد کوی تو بیرحم عاشقان ز وطنها روان شوند فکنده به دوش خویش کفنها
2 فغان که در همهٔ عمر یک سخن نشنیدی ز ما و میشنوی زین سبب ز خلق سخنها
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **